روی آب رفتن مرد یهودی و ایمان آوردن او بعد از یافتن حقیقت
قال: إن أمير المؤمنين عليه السّلام مرّ في طريق فسايره خيبري فمرّ بواد قد سال فركب الخيبري مرطه و عبر على الماء ثم نادى أمير المؤمنين عليه السّلام: يا هذا لو عرفت كما عرفت لجريت كما جريت، فقال له أمير المؤمنين: مكانك، ثم أومأ إلى الماء فجمد و مر عليه. فلما رأى الخيبري ذاك أكبّ على قدميه و قال: يا فتى ما قلت حتى حولت الماء حجرا؟ فقال له أمير المؤمنين عليه السّلام: فما قلت أنت حتى عبرت على الماء؟ فقال الخيبري: أنا دعوت اللّه باسمه الأعظم، فقال أمير المؤمنين عليه السّلام و ما هو؟ قال: سألته باسم وصي محمد، فقال أمير المؤمنين: أنا وصي محمد، فقال الخيبري: إنك، الحق. ثم أسلم
📚 مدينة المعاجز – مرحوم سید هاشم بحرانی جلد ۱ صفحه ۴۳۰
روزى حضرت امير المؤمنين عليه السّلام راه میرفتند و مرد {یهودی} خيبرى با آنجناب بود ؛ رسيدند به وادى اى كه آن را سيل فرا گرفته و مانع از عبور بود. مرد خيبرى لباس خود را جمع نمود، از روی آب روانه شد و از وادى گذشت بدون آنكه در آب غوطه ور شود . و چون به طرف وادى رسيد، و حضرت را نمىشناخت گفت: اى رفيق هرگاه آنچه را كه من مىدانم تو مىدانستى هر آينه مثل من از اين آب مىگذشتى. حضرت امیرالمؤمنین فرمودند : جاى خود باش، نظر كن، پس حضرت اشاره فرمودند به آب؛ تمام آب مثل سنگ شد و حضرت از روى آب گذشتند. چون شخص خيبرى اين مطلب را ملاحظه نمود ه ردو دست را بر قدم خود زد و بسيار تعجب نمود و عرض كرد: اى جوان چه گفتى كه اين آب را سنگ نمودى؟ حضرت فرمودند تو چه گفتى از روى آب گذشتى؟ عرض كرد من خدا را با اسم اعظم او خواندم. فرمود كدام است آن اسم اعظم؟ عرض كرد سؤال كردم از خدا به اسم وصىّ پيغمبر آخر الزمان محمد صلّى اللّه عليه و آله. حضرت فرمودند منم وصىّ محمد صلّى اللّه عليه و آله. پس خيبرى گفت راست مىگويى و بر حقى . پس اسلام قبول كرد
طلا شدن سنگ به اعجاز امیرالمومنین علی علیه السلام برای عمار یاسر
و من ذلك ما رواه عمّار بن ياسر قال: أتيت مولاي يوما فرأى في وجهي كآبة فقال: ما بك؟ فقلت: دين أتى مطالب به، فأشار إلى حجر ملقى و قال: خذ هذا فاقض منه دينك، فقال عمّار: إنه الحجر، فقال له أمير المؤمنين: ادع اللّه بي يحوّله لك ذهبا. فقال عمّار: فدعوت باسمه فصار الحجر ذهبا فقال لي: خذ منه حاجتك، فقلت: و كيف تلين؟ فقال: يا ضعيف اليقين ادع اللّه بي حتّى تلين فإن باسمي ألان اللّه الحديد لداود عليه السّلام، قال عمّار: فدعوت اللّه باسمه فلان فأخذت منه حاجتي، ثم قال: ادع اللّه باسمي حتى يصير باقيه حجرا كما كان
📚 مدينة المعاجز – مرحوم سید هاشم بحرانی جلد ۱ صفحه ۴۳۱
عمار ياسر (رضوان اللّه عليه) نقل نمايد كه گفت: روزى آمدم خدمت مولاى خود امیرالمؤمنین عليه السّلام. پس حضرت ديد كه در صورت عمار غم و غصه است، و اغتشاش حواس از وى ملاحظه نمود و حضرت فرمودند : چه مىشود تو را؟ عرض كرد يا امیرالمؤمنین طلبكارى دارم و مطالبه طلب خود را مىكند. پس حضرت اشاره نمودند به سنگى كه افتاده بود بر زمين، و فرمودند بردار اين سنگ را و دِسن خود را بده. عمار عرض كرد: يا امیرالمؤمنین اين سنگ است من چگونه دِین خود از سنگ ادا نمايم؟ حضرت فرمود : خدا را بخوان به اسم من تا اين سنگ را طلا نمايد. پس من دعا نمودم و آن سنگ فىالفور طلا شد. حضرت فرمودند : بگير و اخذ كن از اين سنگ طلا هرقدر احتياج دارى. عرض كردم چگونه نرم مىشود اين سنگ طلا؟ حضرت فرمودند : اى ضعيف اعتقاد، دعا كن به اسم من خدا را تا اين طلا را نرم گرداند، به جهت آنكه به واسطۀ اسم من خداوند تعالى آهن را نرم گردانيد از جهت حضرت داود. پس عمار گفت من دعا كردم به اسم آن حضرت دفعة آن طلا نرم شد و هرقدر خواستم از آن طلا اخذ كردم. پس حضرت فرمودند بازهم به اسم [من] دعا كن تا خدا اين تتمّۀ طلا را بدل به سنگ گرداند چنانكه بود. پس دعا كردم و سنگ شد .
بسیار عالی