موضوع : سوالات احمد بن اسحاق قمی و  سعد بن عبد اللَّه قمّى از سیدی و مولای حضرت امام زمان علیه السلام و عجل الله فرجه

Ę

ثبت دیدگاه در انتهای صفحه

📚کمال الدین و تمام النعمة شیخ صدوق، ج ۲،‌ ص۴۶۱ : سعد بن عبد اللَّه قمّى گويد: من شوق زيادى به گرد آورى كتابهايى داشتم كه مشتمل بر علوم مشكله و دقايق آنها باشد و در كشف حقايق از آن كتابها تلاش و كوشش مى كردم و آزمند حفظ موارد اشتباه و نامفهوم آنها بودم و بر آنچه از معضلات و مشكلات علمى دست مى يافتم به آسانى به كسى نمى گفتم و نسبت به مذهب اماميّه تعصّب داشتم، از امن و سلامتى گريخته و در پى نزاع و خصومت و كينه ورزى و بدگويى بودم، و فرقه هاى مخالف اماميّه را نكوهش مى كردم و معايب پيشوايان آنها را فاش مى گفتم و از آنها پرده درى مى كردم تا آنكه گرفتار يك ناصبىّ شدم كه در منازعه عقيدتى سخت گيرتر و در دشمنى كينه توزتر و در جدال و پيروى از باطل تندتر و در پرسش بدزبان تر و در پيروى از باطل از همه متعصّب تر بود. يك روز كه با وى مناظره مى كردم گفت: اى سعد! واى بر تو و بر اصحاب تو شما رافضيان زبان به طعن مهاجر و انصار مى گشائيد و ولايت و امامت آنها را از ناحيه رسول خدا انكار مى كنيد، اين صدّيق كسى است كه بر جميع صحابه به واسطه شرف سابقه خود سرآمد است، آيا نمى دانيد كه رسول خدا او را با خود به غار نبرد مگر براى آنكه مى دانست او خليفه است و او كسى است است كه در امر تأويل مقتدا است و زمام امّت اسلامى بدو واگذار مى شود و او تكيه گاه امّت مى گردد. تا در جمع تفرقه و جبران شكست و سدّ خلل و اقامه حدود و لشكركشى براى فتح بلاد مشركين به او اعتماد شود (۱) و همان گونه كه پيامبر بر نبوّت خود مى ترسيد بر خلافت خود هم مى هراسيد زيرا كسى كه در جايى پنهان مى شود يا از كسى فرار مى كند قصدش جلب مساعدت ديگران نيست و چون مى بينيم كه پيامبر به غار پناه برد و چشم به مساعدت كسى هم نداشت روشن مى شود كه مقصود پيامبر چنان كه شرح داديم حفظ جان ابو بكر بود و علىّ را در بستر خود خوابانيد چون به او اعتنايى نداشت و با او همسفر نشد زيرا كه سنگينى مى كرد و مى دانست كه اگر او كشته شود كارهاى او را ديگرى هم مى تواند انجام دهد.سعد گويد: من پاسخهاى متعدّدى به وى دادم امّا او هر يك را نقض كرد و به من باز گردانيد، سپس گفت: اى سعد! ايراد ديگرى دارم كه بينى رافضيان را خرد مى كند، آيا شما نمى پنداريد كه صديقى كه از شكّ و ترديد مبرّاست و فاروقى كه حامى ملّت اسلام بوده است منافق بودند و بى دينى خود را نهان مى كردند و در اين باب به واقعه شب عقبه استدلال مى كنيد،حالا به من بگو آيا صديق و فاروق از روى رغبت اسلام آوردند و يا آنكه به زور و اكراه؟ سعد گويد: من انديشه كردم كه چگونه اين سؤال را از خود بگردانم كه تسليم وى نشوم  و بيم آن داشتم كه اگر بگويم ابو بكر و عمر از روى ميل و رغبت اسلام آوردند او بگويد: با اين وصف ديگر پيدايش نفاق در دل آنها معنى ندارد، زيرا نفاق هنگامى به قلب آدمى درآيد كه هيبت و هجوم و غلبه و فشار سختى انسان را ناچار سازد كه بر خلاف ميل قلبى خود چيزى را اظهار كند چنان كه خداى تعالى فرمودنده است: فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَ كَفَرْنا بِما كُنَّا بِهِ مُشْرِكِينَ فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إِيمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا.  و اگر مى گفتم آنها به اكراه اسلام آوردند مرا مورد سرزنش قرار مى داد و مى گفت: آنجا شمشيرى نبود كه موجب وحشت آنها بشود! سعد گويد: من با تزوير خود را از دست او رهانيدم ولى از خشم اندرونم پر شده بود و از غصّه نزديك بود جگرم پاره پاره شود، و من پيش از آن طومارى تهيه كرده بودم و در آن چهل و چند مسأله دشوار را نوشته بودم كه پاسخگويى براى آنها نيافته بودم و مى خواستم از عالم شهر خود احمد بن اسحاق كه مصاحب مولايمان ابو محمّد عليه السّلام بود پرسش كنم و به دنبال او رفتم، او به قصد سرّ من راى و براى شرفيابى حضور امام عليه السّلام از قم بيرون رفته بود و در يكى از منازل راه به او رسيدم و چون با او مصافحه كردم گفت: خير است، گفتم: اوّلا مشتاق ديدار شما بودم و ثانيا طبق معمول سؤالهايى از شما دارم، گفت: در اين مورد با هم برابر هستيم، من هم مشتاق ملاقات مولايم ابو محمّد عليه السّلام هستم و مى خواهم مشكلاتى در تأويل و معضلاتى در تنزيل را از ايشان پرسش كنم، اين رفاقت ميمون و مبارك است زيرا به وسيله آن به دريايى خواهى رسيد كه عجائبش تمام و غرائبش فانى نمى شود و او امام ما است.بعد از آن با هم به سامرّا درآمديم و به در خانه مولايمان رسيديم اجازه خواستيم و براى ما اذن دخول صادر شد و بر شانه احمد بن اسحاق انبانى بود كه آن را زير يك عباى طبرى پنهان كرده بود و در آن يك صد و شصت كيسه دينار و درهم بود و سر هر كيسه را صاحبش مهر زده بود.سعد گويد: من نمى توانم مولاى خود ابو محمّد عليه السّلام را در آن لحظه كه ديدار كردم و نور سيمايش ما را فرا گرفته بود به چيزى جز ماه شب چهارده تشبيه كنم.و بر زانوى راستش پسر بچه اى نشسته بود كه در خلقت و منظر مانند ستاره مشترى بود و بر سرش فرقى مانند الفى بين دو واو بود و در پيش روى مولاى ما انارى طلايى بود كه نقشهاى بديعش در ميان دانه هاى قيمتى آن مى درخشيد كه آن را يكى از رؤساى بصره تقديم كرده بود و در دستش قلمى بود كه چون مى خواست بر صفحه كاغذ چيزى بنويسد آن پسر بچه انگشتانش را مى گرفت و مولاى ما آن انار طلايى را در مقابلش رها مى كرد و او را به آوردن آن سرگرم مى كرد تا او را از نوشتن باز ندارد. بر او سلام كرديم و او پاسخ گرمى داد و اشاره فرمودند كه بنشينيم و چون از نوشتن نامه فارغ شد، احمد بن اسحاق انبانش را از زير عبايش بيرون آورد و آن را در مقابلش نهاد امام عليه السّلام به آن پسر بچه نگريست و گفت: پسر جان! مهر از هداياى شيعيان و دوستانت بردار و او گفت: اى مولاى من! آيا رواست دست طاهر را به هداياى نجس و اموال پليدى كه حلال و حرامش به يك ديگر در آميخته است دراز كنم؟ و مولايم فرمودند: اى ابا اسحاق! آنچه در انبان است بيرون بياور تا حلال و حرام آن را جدا كند و چون اوّلين كيسه را احمد از انبان بدر آورد آن پسر بچه گفت: اين كيسه از آن فلان بن فلان است كه در فلان محلّه قم ساكن است و در آن شصت و دو دينار است كه چهل و پنج دينار آن مربوط به بهاى فروش زمين سنگلاخى است كه صاحبش آن را از پدر خود به ارث برده و چهارده دينار آن مربوط به بهاى نه جامه و سه دينار آن مربوط به اجاره دكانهاست. (۱) مولاى ما فرمودند: پسر جان! راست گفتى، اكنون اين مرد را راهنمايى كن كه حرام آن كدامست؟ گفت: وارسى كن كه آن دينار رازى كه تاريخ آن فلان سال است و نقش يك روى آن محو شده و آن قطعه طلاى آملى كه وزن آن ربع دينار است كجاست و سبب حرمتش اين است كه صاحب اين دينارها در فلان ماه از فلان سال يك من و يك چارك نخ به همسايه بافنده خود داده كه آن را ببافد و مدّتى بعد دزدى آن نخها را ربوده است، آن بافنده به صاحبش خبر داده كه نخها را دزد ربوده است، امّا صاحب نخها وى را تكذيب كرده و بجاى آن، يك من و نيم نخ باريكتر از وى بازستانده است و از آن جامه اى بافته است كه اين دينار رازى و آن قطعه طلاى آملى بهاى آن است. و چون سر كيسه را باز كرد در آن نامه اى بود كه بر آن نام صاحب آن دينارها و مقدار آن نوشته شده بود و آن دينارها و آن قطعه طلا به همان نشانه در آن بود.سپس كيسه ديگرى در آورد و آن كودك گفت: اين از فلان بن فلان ساكن فلان محلّه قم است و در آن پنجاه دينار است كه دست زدن به آن بر ما روا نيست. گفت: براى چه؟ فرمودند: براى آنكه آن از بهاى گندمى است كه صاحبش بر زراع خود در تقسيم آن ستم كرده است، زيرا سهم خود را با پيمانه تمام برداشته امّا سهم زارع را با پيمانه ناتمام داده است، مولاى ما فرمودند: پسر جان! راست گفتى.سپس به احمد بن اسحاق فرمودند: همه را بردار و به صاحبانش برگردان و يا سفارش كن به صاحبانش برگردانند كه ما را در آن حاجتى نيست، و جامه آن عجوز را بياور. احمد گويد: آن لباس در جامه دانى بود كه من فراموشش كرده بودم و چون احمد بن اسحاق رفت تا آن لباس را بياورد، ابو محمّد عليه السّلام به من نظر كرد و فرمودند: اى سعد! تو براى چه آمدى؟ گفتم: احمد بن اسحاق مرا به ديدار مولايمان تشويق كرد، فرمودند: و مسائلى كه مى خواستى بپرسى! گفتم: اى مولاى من آن مسائل نيز بر حال خود است، فرمودند: از نور چشمم بپرس! و به آن پسر بچه اشاره فرمودند و آن پسر بچه گفت: از هر چه مى خواهى بپرس. گفتم: اى مولى و اى فرزند مولاى ما از ناحيه شما براى ما روايت كرده اند كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم طلاق زنان خود را به دست امير المؤمنين عليه السّلام قرار داد تا جايى كه در روز جمل به دنبال عايشه فرستاد و به او فرمودند: تو با فتنه انگيزى خود بر اسلام و مسلمين غبار ستيزه پاشيدى (۱) و فرزندان خود را از روى نادانى به پرتگاه نابودى كشاندى، اگر دست از من برندارى تو را طلاق مى دهم، در حالى كه زنان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم با وفات وى مطلّقه شده اند. فرمودند: طلاق چيست؟ گفتم: باز گذاشتن راه فرمودند: اگر طلاق آنها با وفات رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم صورت مى گيرد چرا بر آنها حلال نبود كه شوهر كنند؟ گفتم: براى آنكه خداى تعالى شوهر كردن را بر آنها حرام كرده است، فرمودند: چرا در حالى كه وفات رسول خدا راه را بر آنها باز گذاشته است؟ گفتم: اى فرزند مولاى من! پس آن طلاقى كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم حكمش را به امير المؤمنين عليه السّلام واگذار كرد چه بود؟ فرمودند: خداى تعالى شأن زنان پيامبر را عظيم گردانيد و آنان را به شرافت مادرى امّت مخصوص كرد و رسول خدا به امير المؤمنين فرمودند: اى ابا الحسن؟اين شرافت تا وقتى براى آنها باقى است كه به طاعت خدا مشغول باشند و هر كدام آنها كه پس از من خدا را نافرمانى كند و بر تو خروج نمايد راه را براى شوهر كردن وى بازگذار و او را از شرافت مادرى مؤمنين ساقط كن.گفتم: معناى «فاحشه مبيّنه» كه چون زن در زمان عدّه مرتكب شود بر شوهرش رواست كه او را از خانه خود اخراج كند چيست؟  فرمودند: مقصود از فاحشه مبيّنه مساحقه است نه زنا، زيرا اگر زنى زنا كند و حدّ بر او جارى شود مردى كه مى خواسته با او ازدواج كند نبايستى بخاطر اجراى حدّ از ازدواج با او امتناع ورزد امّا اگر مساحقه كند بايستى رجم شود و رجم خوارى است و كسى كه خدا فرمان رجمش را دهد او را خوار ساخته است و كسى را كه خدا خوار سازد وى را دور ساخته است و هيچ كس را نسزد كه با وى نزديكى كند. گفتم: اى فرزند رسول خدا معناى فرمان خداوند به پيامبرش موسى عليه السّلام كه فرمودند: نعلين خود را بدرآر كه تو در وادى مقدّس طوى هستى چيست، «۱» كه فقهاى فريقين مى پندارند نعلين او از پوست مردار بوده است. فرمودند هر كه چنين گويد به موسى افترا بسته و او را در نبوتش نادان شمرده است زيرا امر از دو حال بيرون نيست يا نماز موسى در آن روا و يا ناروا بوده است، اگر نمازش در آن روا بوده طبعا جايز است كه به آن نعلين در آنجا پا نهد كه هر چند آن بقعه مقدّس و مطهّر باشد امّا از نماز مقدّس تر و مطهّرتر نبوده است، و اگر نماز موسى در آن روا نبوده است لازم آيد كه موسى حلال و حرام را نداند و نداند كه چه چيزى در نماز روا و چه چيزى نارواست كه اين خود كفر است.  گفتم: پس مقصود از آن چيست؟ فرمودند: موسى در وادى مقدّس با پروردگارش مناجات كرد و گفت: بار الها! من خالصانه تو را دوست دارم و از هر چه غير تو است دل شسته ام، با آنكه اهل خود را بسيار دوست مى داشت. خداى تعالى به او فرمودند: نعلين خود را بدر آر، يعنى اگر مرا خالصانه دوست دارى و از هر چه غير من است دل شسته اى، قلبت را از محبت اهل خود تهى ساز. گفتم: اى فرزند رسول خدا تأويل آيه «كهيعص» چيست؟ فرمودند: اين حروف از اخبار غيبى است كه خداوند زكريّا را از آن مطّلع كرده و بعد از آن داستان آن را به محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم باز گفته است و داستان آن از اين قرار است كه زكريّا از پروردگارش درخواست كرد كه اسماء خمسه طيّبه را به او بياموزد و خداى تعالى جبرئيل را بر او فرو فرستاد و آن اسماء را بدو تعليم داد، زكريّا چون محمّد و علىّ و فاطمه و حسن را ياد مى كرد اندوهش برطرف مى شد و گرفتاريش زايل مى گشت و چون حسين را ياد مى كرد بغض و غصّه گلويش را مى گرفت و مى گريست و مبهوت مى شد، روزى گفت: بار الها! چرا وقتى آن چهار نفر را ياد مى كنم تسليت مى يابم و اندوهم برطرف مى شود، امّا چون حسين را ياد مى كنم اشكم جارى مى شود و ناله ام بلند مى شود؟ (۱) خداى تعالى او را از اين داستان آگاه كرد و فرمودند: كهيعص و كاف اسم كربلاست و هاء رمز هلاك عترت است و ياء نام يزيد ظالم بر حسين عليه السّلام است و عين اشاره به عطش و صاد نشان صبر او است. و چون زكريّا اين مطلب را شنيد نالان و غمين شد و تا سه روز از مسجدش بيرون نيامد و به كسى اجازه نداد كه نزد او بيايد و گريه و ناله سرداد و نوحه او چنين بود: بار الها! از مصيبتى كه براى فرزند بهترين خلايق خود تقدير كرده اى دردمندم، خدايا! آيا اين مصيبت را در آستانه او نازل مى كنى؟ و آيا جامه اين مصيبت را بر تن علىّ و فاطمه مى پوشانى؟ و آيا اين فاجعه را در ساحت آنها فرود مى آورى؟ و بعد از آن مى گفت: بار الها! فرزندى به من عطا كن تا در پيرى چشمم بدو روشن باشد و او را وارث و وصىّ من قرار ده و منزلت او را در نزد من مانند منزلت حسين قرار بده و چون او را به من ارزانى داشتى مرا شيفته او گردان آنگاه مرا دردمند او گردان همچنان كه حبيبت محمّد را دردمند فرزندش گرداندى، و خداوند يحيى را بدو داد و او را دردمند وى ساخت و دوره حمل يحيى شش ماه بود و باردارى از حسين عليه السّلام نيز شش ماه بود و براى آن نيز داستانى طولانى است.   گفتم: اى مولاى من علّت چيست كه مردم از برگزيدن امام براى خويشتن ممنوع شده اند؟ فرمودند: امام مصلح برگزينند و يا امام مفسد؟ گفتم: امام مصلح، فرمودند: آيا امكان ندارند كه برگزيده آنها مفسد باشد؟ چون كسى از درون ديگرى كه صلاح است و يا فساد مطّلع نيست. گفتم: آرى امكان دارد، فرمودند:علّت همين است و براى تو دليل ديگرى بياورم كه عقلت آن را بپذيرد، فرمودند:رسولان الهى كه خداى تعالى آنها را برگزيده و بر آنها كتاب فرو فرستاده و آنها را به وحى و عصمت مؤيّد ساخته تا پيشوايان امّتها باشند چگونه اند؟ آيا مثل موسى و عيسى عليهما السّلام كه پيشوايان امتند و بر برگزيدن شايسته ترند و عقلشان بيشتر و علمشان كامل تر آيا ممكن است منافق را به جاى مؤمن برگزينند؟ گفتم:خير، فرمودند: اين موسى كليم اللَّه است كه با وفور عقل و كمال علم و نزول وحى بر او از اعيان قوم و بزرگان لشكر خود براى ميقات پروردگارش هفتاد تن را برگزيد و در ايمان و اخلاص آنها هيچ گونه شك و ترديدى نداشت، امّا منافقين را برگزيده بود، خداى تعالى مى فرمايد: وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلًا لِمِيقاتِنا « الأعراف: ۱۵۵.» تا اين آيه: لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً (۱) تا آنجا كه فرمودند: فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ و چون مى بينيم كه برگزيده پيامبر افسد بوده و نه اصلح در حالى كه مى پنداشته آنها اصلح هستند، مى فهميم برگزيدن مخصوص كسى است كه ما في الصّدور و ضمائر و سرائر مردم را بداند و برگزيدن مهاجرين و انصار ارزشى ندارد جايى كه برگزيده پيامبران به جاى افراد صالح افراد فاسد باشند. سپس مولايمان فرمودند: اى سعد! خصم تو مى گويد كه رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم هنگام مهاجرت برگزيده اين امّت را همراه خود به غار برد چون مى دانست كه خلافت با او است و در تأويل پيشواست و زمام امور امّت به دست او خواهد افتاد و او در ايجاد اتّحاد و سدّ خلل و اقامه حدود و اعزام جيوش براى فتح بلاد كفر معتمد است و همان گونه كه پيامبر بر نبوّت خود مى ترسيد بر خلافت خود هم مى هراسيد زيرا كسى كه در جايى پنهان مى شود يا از كسى فرار مى كند قصدش جلب مساعدت ديگران نيست و علىّ را در بستر خود خوابانيد چون به او اعتنايى نداشت و با او همسفر نشد زيرا كه بر او سنگينى مى كرد و مى دانست كه اگر او كشته شود شخص ديگرى را نصب خواهد كرد كه بتواند كارهاى او را انجام دهد.  پس چرا دعوى او را اين چنين نقض نكردى كه آيا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم به زعم شما نفرمودند: دوران خلافت پس از من سى سال است و اين سى سال مدّت عمر خلفاى راشدين است و گريزى نداشت جز آنكه تو را تصديق كند، آنگاه مى گفتى: آيا همان گونه كه رسول خدا مى دانست كه خليفه پس از وى ابو بكر است آيا نمى دانست كه پس از ابو بكر عمر و پس از عمر عثمان و پس از عثمان على خليفه خواهند بود؟ و او راهى جز تصديق تو نداشت سپس به او مى گفتى: پس بر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم واجب بود كه همه آنها را به غار ببرد و بر جان آنها بترسد همچنان كه بر جان ابو بكر مى هراسيد و به واسطه ترك آن سه و تخصيص ابو بكر به همراهى خود آنها را خوار نسازد. و آنگاه كه گفت: به من بگو كه اسلام صديق و فاروق آيا به طوع و رغبت بوده است يا به اكراه و اجبار؟ چرا به او نگفتى كه اسلام آن دو از روى طمع بوده است زيرا آنها با يهوديان مجالست داشتند و از آنها از پيشگوييهاى تورات و ساير كتب پيشينيان و داستان محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و پايان كار او استخبار كرده بودند و آنها يادآور مى شدند كه محمّد بر عرب مسلّط مى شود همچنان كه بخت نصر بر بنى اسرائيل مسلّط شد و از پيروزى او بر عرب گريزى نيست همچنان كه از پيروزى بخت نصر بر بنى اسرائيل گريزى نبود جز آنكه او در دعوى نبوّت خود دروغگو بود. پس به نزد محمّد آمدند و با او در اداى شهادت لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ همراهى كردند و به طمع آنكه چون امور او استقرار يافت و احوالش استقامت گرفت به هر يك حكومت شهرى خواهد رسيد و چون از رسيدن به اين مقصد نااميد شدند نقاب بر چهره كشيدند و با عدّه اى از همگنان منافق خود به بالاى آن گردنه رفتند تا او را بكشند و خداى تعالى مكر آنها را برطرف ساخت و در حالى كه خشمگين بودند برگشتند و خيرى به آنها نرسيد، چنان كه طلحه و زبير به نزد عليّ عليه السّلام آمدند و با او به طمع آنكه هر كدام به حكومت شهرى نايل شوند بيعت كردند و چون مأيوس شدند بيعت خود را شكستند و بر او خروج كردند و خداوند هر يك از آن دو را به سرنوشت بيعت شكنان ديگر به خاك افكند. سعد گويد: سپس مولاى ما حسن بن عليّ عليه السّلام با آن پسربچه براى اقامه نماز برخاستند و من نيز برگشتم و در جستجوى احمد بن اسحاق برآمدم و او گريان به استقبال من آمد  گفتم: چرا تأخير كردى؟ و چرا گريه مى كنى؟ گفت: آن جامه اى را كه مولايم فرمودند گم كرده ام، گفتم: گناهى بر تو نيست برو و او را خبر ده، شتابان رفت و خندان برگشت و بر محمّد و آل محمّد صلوات فرستاد  گفتم: چه خبر؟ گفت: آن جامه را ديدم كه زير پاى مولايم گسترده بود و روى آن نماز مى خواند. سعد گويد: خدا را سپاس گفتيم و بعد از آن تا چند روز به منزل مولايمان مى رفتيم و آن پسر بچه را نزد او نمى ديدم و چون روز خداحافظى فرا رسيد با احمد بن اسحاق و دو تن از همشهريان خود بر مولايمان وارد شديم و احمد بن- اسحاق در مقابل امام ايستاد و گفت: اى فرزند رسول خدا! هنگام كوچ فرا رسيده و محنت شدّت گرفته است، از خداى تعالى مسألت مى كنيم كه بر جدّت محمّد مصطفى و پدرت علىّ مرتضى و مادرت سيدة النّساء و بر عمو و پدرت آن دو سرور جوانان اهل بهشت و پدرانت كه ائمّه طاهرين هستند درود بفرستد و همچنين بر شما و فرزند شما درود بفرستد و اميدواريم كه خداى تعالى شما را برترى دهد و دشمنتان را سركوب كند و اين ملاقات را آخرين ديدار ما قرار ندهد. گويد: چون اين كلمات را ادا كرد مولاى ما گريست به غايتى كه اشك از ديدگانش جارى شد، سپس فرمودند: اى پسر اسحاق! خود را در دعا به تكلّف مينداز و افراط مكن كه تو در همين سفر به ملاقات خدا خواهى رفت، احمد بيهوش بر زمين افتاد و چون به هوش آمد گفت: شما را به خدا و حرمت جدّتان سوگند مى دهم كه خرقه اى به من عطا فرمائيد تا آن را كفن خود سازم، مولاى ما دست به زير بساط كرد و سيزده درهم بيرون آورد و فرمودند: آن را بگير و جز آن را هزينه مكن كه آنچه را خواستى از دست نخواهى داد و خداى تعالى اجر نيكوكاران را ضايع نخواهد كرد. سعد گويد: در بازگشت از محضر مولايمان سه فرسخ مانده به شهر حلوان احمد بن اسحاق تب كرد و بيمارى سختى بر وى عارض شد كه از ادامه حيات نااميد گرديد و چون به حلوان وارد شديم و در يكى از كاروانسراهاى آن فرود آمديم احمد بن اسحاق يكى از همشهريان خود را كه در آنجا ساكن بود فراخواند، سپس گفت: امشب از نزدم بيرون برويد و مرا تنها بگذاريد، ما از نزد او بيرون آمديم و هر يك به خوابگاه خود رفتيم. سعد گويد: نزديك صبح دستى مرا تكان داد، چشم باز كردم و به ناگاه ديدم كافور خدمتكار ابو محمّد عليه السّلام است و مى گويد: أحسن اللَّه بالخير عزاكم خدا در اين مصيبت به شما جزاى خير دهد و مصيبت شما را به نيكى جبران كند ما از غسل و تكفين دوست شما فارغ شديم، برخيزيد و او را دفن كنيد كه او نزد آقاى شما از همه گرامى تر بود آنگاه از ديدگان ما نهان شد و ما با گريه و ناله بر بالين او حاضر شديم و حقّ او را ادا كرديم و از كار دفن او فارغ شديم. خداى او را رحمت كناد.

 

 

۰ ۰ رای ها
امتیازدهی به مقاله

لوح اعتقاد ، تاریخ معصومین علیهم السلام  در سال 1428 هجری قمری در دفتر حفظ و نشر آثار آل محمد علیهم السلام  توسط محققین این مؤسسه تحقیق و طراحی شد و از منابع معتبر شیعه بهره گرفته و کاملاً مستند است .
آیات مهمی در اثبات ولایت و امامت آل محمد علیهم صلوات الله در چهار طرف این لوح قرار گرفته که هم بحث علمی دارد و هم حِرز است .

با نشر مطلب از طرُق بالا ، در ثواب نشر ، شریک باشید

لطفاً با ثبت نظر و دیدگاه خود، ما را در ثبت عقاید صحیح یاری کنید و اشتباه ما را بنویسید

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بیشترین رأی
تازه‌ترین قدیمی‌ترین
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

سوالات احمد بن اسحاق قمی و  سعد بن عبد اللَّه قمّى از سیدی و مولای حضرت امام زمان علیه السلام و عجل الله فرجه

📚کمال الدین و تمام النعمة شیخ صدوق، ج ۲،‌ ص۴۶۱ : سعد بن عبد اللَّه قمّى گويد: من شوق زيادى به گرد آورى كتابهايى داشتم كه مشتمل بر علوم مشكله و دقايق آنها باشد و در كشف حقايق از آن كتابها تلاش و كوشش مى كردم و آزمند حفظ موارد اشتباه و نامفهوم آنها بودم و بر آنچه از معضلات

ادامه مطلب »

بعض احادیث درباره گریه و عزاداری بر سیدی و مولای حضرت امام حسین سیدالشهداء علیه صلوات الله

حدیث ۱ :  عيون الأخبار الرضا علیه السلام  (شیخ صدوق)  ج۱ ص۲۹۹ / الأمالی (للصدوق)  ج۱ ص۱۲۹ / إقبال الأعمال  ج۲ ص۵۴۴  :  عَنِ الرَّيَّانِ بْنِ شَبِيبٍ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى الرِّضَا عَلَيْهِ السَّلاَمُ فِي أَوَّلِ يَوْمٍ مِنَ الْمُحَرَّمِ فَقَالَ يَا اِبْنَ شَبِيبٍ أَ صَائِمٌ أَنْتَ ، قُلْتُ لاَ از ريان بن شبيب روايت كرده كه گفت:روز اول محرم به نزد سیدی و

ادامه مطلب »

نماز یکشنبه های ماه ذیقعده صحیح نیست و از طریق عُمَریه در کتب شیعه آمده

معالم دینت را از غیر شیعیان ما مگیر وسائل الشیعة  ج۲۷ ص۱۵۰ : حضرت باب الحوائج امام موسی الکاظم علیه السلام در زندان خطاب به علی بن سوید سائِی با تأکید می‌فرمایند: ای علی، معالم دینت را از غیر شیعیان ما مگیر؛ اگر دینت را از خائنان بگیری دین نداری ، زیرا آنها به خدا و رسولش خیانت کرده و در

ادامه مطلب »

رفتار شیعه با مردم

الکافي  ج۲ ص۶۳۶    :   عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَبِي أُسَامَةَ زَيْدٍ اَلشَّحَّامِ قَالَ: قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ : اِقْرَأْ عَلَى مَنْ تَرَى أَنَّهُ يُطِيعُنِي مِنْهُمْ وَ يَأْخُذُ بِقَوْلِيَ اَلسَّلاَمَ وَ أُوصِيكُمْ بِتَقْوَى اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ اَلْوَرَعِ فِي دِينِكُمْ وَ اَلاِجْتِهَادِ لِلَّهِ وَ صِدْقِ اَلْحَدِيثِ وَ أَدَاءِ اَلْأَمَانَةِ وَ طُولِ اَلسُّجُودِ وَ حُسْنِ اَلْجِوَارِ

ادامه مطلب »

دعایی از سیدی و مولای حضرت امام کاظم باب الحوائج علیه السلام برای بعد از نماز های واجب

سیدی و مولای حضرت امام کاظم باب الحوائج علیه صلوات الله فرمودند: از جمله حق واجب ما بر شیعیان آنست که پاهای خود را نگردانند از نماز فریضه تا آن که قرائت کنند این دعا را :   اَللّهُمَّ بِبِرِّکَ الْقَدیمِ وَ رَأْفَتِکَ بِبَرِیَّتِکَ اللَّطیفَهِ  خداوندا، به حق نیکی و احسان دیرینه ات، و مهربانی و لطف  لطیفت وَ شَفَقَتِکَ بِصَنْعَتِکَ

ادامه مطلب »

زیارت حضرت فاطمه معصومه با ترجمه زیر هر متن

السَّلامُ عَلَى آدَمَ صِفْوَةِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَى نُوحٍ نَبِيِّ اللَّهِ السَّلامُ عَلَى إِبْرَاهِيمَ خَلِيلِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَى مُوسَى كَلِيمِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَى عِيسَى رُوحِ اللَّهِ سلام بر آدم برگزيده خدا، سلام بر نوح پيامبر خدا،سلام بر ابراهيم دوست خدا سلام بر موسى هم سخن خدا،سلام بر عيسى روح خدا  السَّلامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا خَيْرَ خَلْقِ اللَّهِ

ادامه مطلب »