حضرت إمام صادق عليه السّلام فرمودند : و چه بسا!برخى از شيعيان ما،در آغاز كار، [بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ] را (فراموش كند و)واگذارد!نتيجة؛خدا بگرفتارى و بلا،دچارش كند براى اينكه؛آگاه و بيدارش سازد!تا شكر و ثناى او بجاى آورد.و در آن گرفتارى و بلا،لكّۀ ننگ و تقصير و كوتاهى او را-بهنگام ترك[بسم اللّٰه]-از او،بزدايد!.(همچون؛داستان زير:) هر آينه؛عبد اللّٰه بن يحيى،بحضور أمير المؤمنين عليه السّلام وارد شد.و در مقابلش صندلى بود،أمير المؤمنين عليه السّلام باو دستور نشستن داد،و او هم،روى آن نشست.(ناگهان)؛صندلى،كج شد!و با سرش(بزمين)فرود آمد!و(سرش شكست)و استخوان سرش اندكى نمايان شد!و خون،جارى گشت!.أمير المؤمنين عليه السّلام، دستور آب داد.آوردند و خون را از او شست.آنگاه فرمود:نزديك من بيا.نزدش آمد. دست خويش بر آن(زخمى)كه؛استخوانش نمايان بود،گذاشت.از درد آن،بيتاب شد!. و بر آن،دست ماليد و آب دهان انداخت.بمجرّد اين كار،زخمش خوب شد!آنچنان كه گوئى-أصلا!-جراحتى باو نرسيده است. أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود:اى عبد اللّٰه!حمد و ستايش!براى خداوندى است كه؛پاك كردن گناه شيعيان ما را-در دنيا-به رنج و محنتشان قرار داده است!تا فرمانبرى و طاعت آنان را،برايشان،بىآلايش و سالم گرداند!و مستحقّ أجر و ثواب آن گردند. عبد اللّٰه بن يحيى گفت:يا أمير المؤمنين!آيا براستى؛ما بگناهانمان مجازات نميشويم،جز در دنيا؟! فرمود:آرى!(همين طور است).آيا؛نشنيدى كه رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و آله فرمود: «دنيا،زندان مؤمن است!و بهشت كافر!»خدا،شيعيان ما را[بخاطر محنت و رنجى كه در اين دنيا متحمّلاند،و بخاطر آمرزشى كه؛نصيب آنان فرموده است]حتما:از گناهان،پاك و پاكيزه ميگرداند!از اين جهت است كه خدا ميفرمايد: «آنچه از گرفتارى و پيشامدى بشما رسد،از آن چيزى است كه؛تاب و توان شما بدست آورده،و(تعداد)بيشمارى(از آن را)مىبخشد و ميگذرد.» تا هنگامى كه؛بآستان رستاخيز در آمدند،طاعات و عباداتشان بر آنها،سرشار گردد!و دشمنان محمّد صلّى اللّٰه عليه و آله،و دشمنان و بدخواهان ما را-بنا،بفرمانبرى و طاعتى كه از آنان سر ميزند،در دنيا،پاداش و جزا ميدهد!اگر چه؛طاعتشان بىوزن و بىارزش است!چون؛خلوصى همراهش نيست.تا هنگامى كه؛بآستان رستاخيز در آمدند، گناه و كينۀ خود[كه از محمّد و آل محمّد و ياران خوب او،در دل داشتند]بر آنان بار گردد!و بخاطر آن،در آتش افكنده شوند!. و هر آينه؛شنيدم:محمّد صلّى اللّٰه عليه و آله ميفرمايد: «در زمان گذشته-قبل از شما-دو نفر بودند،يكى از آنها،مطيع و مؤمن خدا بود!و ديگرى كافر!-كه آشكارا بدشمنى دوستان او،و موالاة(بدخواهان و) دشمنانش،ميپرداخت!-و براى هر كدام،فرمانروائى عظيمى در گوشهاى از زمين بود. آن كافر(دشمن خدا)بيمار شد.و در غير وقتش هوس ماهى كرد،چون كه؛آن نوع ماهى،در آن هنگام،چنان بگردابها جا گرفته بود!كه؛بدست آوردنش إمكان نداشت. بنا بر اين،پزشكان،او را از زندگى و جانش،نااميد كردند!و گفتند: جانشين و قائم مقامت را معيّن كن،كه تو از أهل گورستان،پايندهتر نيستى! همانا؛شفايت در اين ماهى است،كه؛بآن ميل و اشتهاء دارى،و بر آن(نيز)راهى نيست!. در اين هنگام؛خدا،فرشتهاى برانگيخت!و باو فرمان داد كه آن ماهى را از جايش برانگيزد!و بطرفى سوق دهد كه؛بدست آوردنش آسان شود.نتيجة؛ماهى برايش گرفته شد.و آن را خورد و از ناخوشى،بهبودى يافت.و در فرمانروائيش سالهاى سال -بعد از آن-بجاى ماند. سپس؛(تقدير الهى!)چنين واقع شد كه؛آن(پادشاه)مؤمن،مريض شد!همانند مرض آن كافر[زمانى كه؛عينا!جنس آن ماهى از كنار و سواحل(دريا)كه بدست آوردنش آسان بود،جدا نميشد]نتيجة؛(پادشاه)،هوس آن ماهى كرد و پزشكان برايش توصيف كردند و گفتند: آسوده خاطر باش!اكنون وقت آنست كه برايت بگيرند،و از آن بخورى و شفا يابى!. در اين هنگام؛خدا،آن فرشته را برانگيخت!و باو فرمان داد كه؛جنس آن ماهى را از سواحل و كرانهها بگردابها براند!تا دسترسى بآنها ممكن نشود.در نتيجه؛(آن ماهى)،بدست نيامد.تا آن مؤمن،بخاطر هوس[و دورى از درمانش]از دنيا رفت.و از اين جريان،فرشتگان آسمان و أهل آن سامان-در زمين-بشگفتى فرو رفتند!تا آنجا كه؛نزديك بود در فتنه قرار بگيرند!.چون؛خداى تعالى!(از روى فضل و حكمتش)بر آن كافر،آنچه را كه بر او راهى نبود،آسان گردانيد.و بر آن مؤمن،آنچه را كه بسادگى،بر آن راهى بود،غير ممكن گردانيد! آنگاه؛خدا،بفرشتگان آسمان و پيامبر آن زمان-در زمين-بوحى(خويش) فرمود: البتّه من!(بدون هيچ شكّ و شبههاى!)منم خداى كريم تفضّلكنندۀ توانا!.آنچه عطا كنم،زيانم نرساند!و آنچه باز دارم،از من نكاهد!و مقدار[ذرّهاى]بكسى ستم نكنم!. امّا كافر:از اينكه،براى او،بدست آوردن ماهى را-در غير زمانش-آسان نمودم،جهتش تنها اين بود كه؛جزاى حسنهاى باشد كه وى عمل كرده بود.[چون؛بر من حقّ است!كه از هيچ كس،حسنهاى از بين نبرم]تا برستاخيز در آيد.و هيچ حسنهاى در نامۀ عملش نباشد!و بكفر خويش،داخل آتش گردد.و بندۀ مطيع(خودم)را از عين آن ماهى،باز داشتم!بسبب خطائى كه از او سر زده بود!و با منع و ردّ آن ميل و هوس!و از بين بردن آن دارو، پاكشدنش را از آن،اراده نمودم.و خواستم كه؛به(آستان)من بيايد و(جرم و)گناهى در او نباشد!و(پاك و پاكيزه)داخل بهشت گردد!.» در اين هنگام؛عبد اللّٰه بن يحيى گفت: يا أمير المؤمنين!حقيقة،بال و پرم دادى!و مرا تعليم فرمودى!پس اگر؛صلاح بدانى،گناهم را در اينجا-كه بآن إمتحان شدم-معرّفيم كن،تا همچنان؛تكرارش نكنم. فرمود:لحظهاى كه نشستى، [بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ] نگفتى!نتيجه اين شد كه؛ بخاطر سهو و نسيانت از آنچه؛بآن دعوت گشتى و خوانده شدى،خدا،باين مصيبت و گرفتاريت،تمحيص و پاكى از گناه قرار داد.آيا ندانستى كه؛رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و آله از جانب خداى عزّ و جلّ!فرمود: «هر إقدام قابل توجّه!كه در آن،يادى از[بسم اللّٰه]نشود،ناقص و بريده است!»؟ گفتم:آرى،پدر و مادرم فداى شما!بعد از اين،تركش نميكنم. فرمود:در اين صورت:از آن،بهرهمند و سعادتمندى! سپس عبد اللّٰه بن يحيى گفت: يا أمير المؤمنين!و تفسير «بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ» چيست؟ فرمود:البتّه؛بنده هر گاه؛اراده خواندن يا بجا آوردن عملى داشت،ميگويد؛ [بِسْمِ اَللّٰهِ] باين معنا كه:[باين اسم،اين كار را بجا مىآورم].پس؛هر عملى كه بجا مىآورد،در آن به [بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ] آغاز كند.يقينا!برايش در آن،ميمنت و مباركى است!.
التفسير الإمام العسکري عليه السلام , جلد۱ , صفحه۲۲
بعد از ثبت دیدگاه نتیجه پایین تر نمایش داده میشود