موضوع : متن کامل حدیث واقعه غصب خلافت و منبر و قرآن و نام امیرالمؤمنین و…

خلاصه مطلب :حدیثی که از اولین کتاب شیعه نقل شده ، راوی حدیث جناب سلمان فارسی اعلی الله درجة فی الجنه است و اشاره دارد به غسل و نماز رسول خدا صلی الله علیه و آله و دعوای مهاجر و انصار بر سر خلافت و بیعت شیطان با ابوبکر در مسجد و جمع آوری قرآن کامل توسط امیر عالم و آتش زدن خانه ایشان توسط ابوبکر و عمر و پیروانشان و شهادت حضرت زهرا و شهادت حضرت محسن علیهم السلام و بیعت گرفتن به زور از امیرالمومنین علیه السلام و احتجاج ایشان بر علیه غاصبین و دفاع اصحابِ قلیل حصرت از حق آل محمد علیهم السلام و بیعت گرفتن به زور از اصحاب ......

Ę

ثبت دیدگاه در انتهای صفحه

مطالعه این مطلب از کتاب سلیم   برای دوستان آل محمد علیهم السلام توصیه اکید میشود. در این چند صفحه چنان اعتقاد و ایمان و یقین و حقانیت و روشنگری وجود دارد که  نمیشود در جای دیگری به این راحتی و شفافت یافت و از نبوت تا ولایت تا قرآن و شیعه  را در بر گرفته است  . بنابر این  ارزش آن را دارد که یک ساعت با دقت  برای خود و خانواده خود بخوانید و برای دوستان و محبین بفرستید .

و تأکید میکنیم و  به خدا قسم یاد میکنیم  ، یقین داریم که این حدیث  حقیقت و  واقعیت دین ما است

این کتاب به تایید ائمه علیهم السلام رسیده :

👈 سلیم از امیرالمومنین علیه السّلام سؤال می کند که من از شما و از سلمان و ابوذر و مقداد احادیثی شنیده ام، ولی در دست مردم
احادیثی است که با گفته هاي شما مخالف است. علّت این مسأله چیست؟ حضرت در جواب سلیم مطالب مفصّلی می فرمایند که خلاصه اش چنین است: آنچه در دست مردم است مخلوطی از حق و باطل و صدق و کذب است. مردم بر رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله دروغ می بندند و بدین وسیله به امامان ضلالت تقرّب می جویند  و بدین گونه احادیثشان با احادیث خاندان رسالت منطبق نمی شود. در مقابل، آنچه از دست ما به تو رسیده حقایق دین است و باطلی بدان مخلوط نیست.

👈 حضرت امام سجاد  علیه السلام درباره کتاب سلیم  که اولین کتاب شیعه است  فرمودند : سلیم راست گفته است، خدا او را رحمت کند. همه اینها احادیث ما است که نزد ما شناخته شده است  .

👈 حضرت امام صادق علیه السلام  فرمودند  : هر کس از شیعیان و دوستان ما کتاب سلیم بن قیس را نداشته باشد چیزی از مسائل ولایت ما ، نزد او نیست و از اسباب ما آگاهی ندارد. آن کتاب، الفبای شیعه است . مستدرک الوسائل جلد ۱۷، صفحه ۲۹۸

از این رو  نسخه ای از  کتاب سلیم  به صورت PDF  در انتهای این صفحه  قرار داده شده  تا دوستان آل محمد علیهم السلام  دانلود کنند . التماس دعای مخصوص داریم


کتاب  سلیم بن قیس (اعلی الله درجة) جلد۲ صفحه ۵۷۷ :

ابان بن ابى عياش از سليم نقل مى‌كند كه گفت: از سلمان فارسى شنيدم كه گفت: چون پيامبر صلّى اللّٰه عليه و اله و سلم درگذشت و كردند مردم آنچه كردند ، ابو بكر و عمر و ابو عبيده پسر جرّاح به آنان پيوسته و با انصار به جرّ و بحث پرداختند. انصار نيز با تكيه بر حقانيت على عليه السّلام به آنان اعتراض كردند. گروه ابو بكر گفتند: اى گروه انصار! قريش به خلافت، از شما سزاوارتر است زيرا رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و اله و سلم از قريش بود، و مهاجران از شما بهترند زيرا خداوند در كتابش به آنان آغاز سخن كرده و برترى ‌شان داده است ، و رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و اله و سلم فرموده:«پيشوايان از قريش هستند». سلمان گفت: نزد على عليه السّلام آمدم و او داشت رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و اله و سلم را غسل مى‌ داد. رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و اله و سلم به على عليه السّلام وصيت كرده بود كه كسى جز او وى را غسل ندهد. امیرالمؤمنین فرمود : اى رسول خدا! چه كسى مرا در اين كار يارى مى‌كند؟ فرمود: جبرئيل  .  امیرالمؤمنین عليه السّلام به هنگام غسل حضرتش هر عضوى را مى‌خواست غسل دهد، برايش از اين سو به آن سو مى ‌شد. پس از اينكه حضرتش را غسل داد و حنوط‍‌ نمود و كفن كرد ، مرا و ابوذر و مقداد و حضرت فاطمه و حسن و حسين عليهم السّلام را به خانه راه داد. امیرالمؤمنین عليه السّلام جلو ايستاد و ما پشت سرش صف بستيم و بر پيامبر صلّى اللّٰه عليه و اله و سلم  نماز گزارديم و عايشه در خانه بود و جريان را نمى‌دانست. خداوند در آن لحظه بينائيش را گرفته بود.  سپس ده نفر از مهاجران و ده نفر از انصار وارد شدند، همين طور وارد مى‌شدند و نماز مى‌گزاردند و بيرون مى‌رفتند تا كه همۀ مهاجران و انصار بر حضرتش نماز خواندند.

شیطان ، اولین بیعت کننده با ابوبکر در مسجد  :

سلمان فارسى گفت: در حالى كه امیرالمؤمنین عليه السّلام سرگرم غسل دادن رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و اله و سلم بود، به او خبر دادم كه قوم چه كردند و گفتم كه: ابو بكر هم اكنون بر منبر رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و اله و سلم است و عوام الناس آنچنان شوق بيعت با او را دارند كه راضى نيستند تا در بيعت با وى با يك دست او بيعت كنند ؛ آنان از چپ و راست او هجوم آورده و با هر دو دستش بيعت مى‌كنند. امیرالمؤمنین فرمود : اى سلمان! آيا مى‌دانى نخستين كسى كه با وى بر منبر رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و اله و سلم بيعت كرد كى بود؟ گفتم: نه، ولى ديدم هنگامى كه در سايبان بنى ساعده با انصار بگو مگو داشت، نخستين كسى كه با او بيعت كرد مغيرة بن شعبه، سپس بشير بن سعيد و سپس ابو عبيدۀ جرّاح و بعد عمر بن خطاب و بعد سالم غلام ابو حذيفه و معاذ بن جبل بودند. امیرالمؤمنین عليه السّلام فرمودند : من از اينها كه از تو نپرسيدم، آيا مى‌دانى هنگامى كه ابو بكر به منبر شد، نخستين كسى كه با او بيعت كرد كى بود؟ گفتم: نه، ولى پير مردى را ديدم كه بر عصايش تكيه داده و پيشانى در هم كشيده بود، نخستين كسى كه به منبر شد همو بود كه به خاك افتاد و گریه میکرد و مى‌گفت: سپاس خداى را كه نمردم تا كه تو را در اين مكان ببينم، دستت را بگشاى! ابو بكر دستش را گشود و با او بيعت كرد و سپس گفت: امروز همانند روز آدم! آنگاه پائين آمد و از مسجد بيرون شد. امیرالمؤمنین گفت: اى سلمان! مى‌دانى او كه بود؟ گفتم: نه، اما از گفته‌اش بدم آمد، گوئى درگذشت رسول خدا را به فال بد گرفت. امیرالمؤمنین فرمودند: آن شيطان بود، لعنت خدا بر او باد. رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و اله و سلم مرا خبر داد: روزى كه آن حضرت به فرمان خدا در غدير خم مرا به امامت امّت منصوب داشت و به مسلمانان فرمود كه من از خودشان نسبت به آنان سزاوارترم و به آنان فرمان داد تا اين حقيقت را به غايبان برسانند، شيطان و سران اصحابش حاضر بودند شياطين كوچك رو به شيطان بزرگ كردند و گفتند:«اين امّت، امّت خوش بخت و سعادتمندى است؛ نه تو را و نه ما را بر آنان راه نفوذى نيست ، اينان پيشوا و پناهگاهشان را پس از پيامبرشان دانستند. شيطان مأيوس و اندوهگين رفت». امير المؤمنين عليه السّلام گفت: پس از آن، رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و اله و سلم مرا خبر داد و فرمود: پس از آنكه مردم در مورد حق ما با گروه ابوبكر جرّ و بحث كنند و در زير سايبان بنى ساعده با وى بيعت نمايند و سپس به مسجد شوند، نخستين كسى كه بر روى منبرم با ابو بكر بيعت كند، شيطان خواهد بود كه به گونۀ پيرمرد پارساى پيشانى پينه بسته ظاهر شود و چنين و چنان بگويد. آنگاه از مسجد بدر آيد و ياران و شياطينش را گرد آورد و همه‌شان سجده كنان بر زمين افتند و بگويند: اى سرور ما و اى بزرگ ما! اين تو بودى كه آدم را از بهشت راندى. و شيطان بزرگ بگويد: كدام امت پس از پيامبرش هرگز گمراه نشود؟! هرگز! پنداشتيد كه مرا بر امت اسلام راه نفوذ و قدرتى نيست‌؟ ديديد كه با آنان چه كردم و چگونه آن كَس را كه خدا و رسولش، فرمانشان داده بود تا پيرويش كنند، رها كردند؟! و آن فرمودۀ خداوند است كه:«براستى شيطان پندار خويش را دربارۀ آنان عملى ساخت، پس پيرويش كردند، مگر گروه اندكى از مؤمنان كه از خواستۀ شيطان سرپيچيدند.»

امیرالمؤمنین علیه السلام  برای گرفتن حق خود  اقدام نمود :

سلمان گفت: چون شب آن روز فرا رسيد، امیرالمؤمنین عليه السّلام فاطمه عليها السّلام را بر چهار پائى نشاند و دست دو پسرش حسن و حسين عليهما السّلام را گرفت و به خانۀ يكايك مجاهدان بدر و مهاجران و انصار رفت و حقانيت و حقوقش را به يادشان آورد و آنان را به يارى خويش فراخواند. از ميان‌شان تنها چهل و چهار نفر به حضرتش پاسخ مثبت دادند. حضرت به اين گروه فرمود كه سحرگاهان، سر تراشيده و سلاح برگرفته در ميعادگاه حضور يابند تا در نبرد با غاصبان تا سر حد مرگ پيمان بندند. در بامدادان تنها چهار نفر به گفتۀ خويش وفا كردند.به سلمان گفتم: آن چهار نفر چه كسانى بودند؟ گفت: من و ابوذر و مقداد و زبير بن عوام. شب بعد، امیرالمؤمنین عليه السّلام باز نزدشان رفت و آنان را به يارى طلبيد. گفتند: باشد، سحرگاهان به ميعادگاه مى‌آئيم. باز جز ما چهار نفر كسى به ياريش نيامد. در شب سوم باز نزدشان رفت و كسى جز ما، به ياريش نيامد. وقتى نيرنگ و كم وفايى‌شان را نسبت به خود ديد، در خانه‌اش نشست و به تدوين و تأليف قرآن روى آورد

تدوین قرآن کامل توسط امیرالمؤمنین علیه السلام :

از خانه‌اش بيرون نيامد تا همۀ قرآن را كه در نامه‌ها و بر تكه چرم‌ها و پاره پوست‌ها و پاره‌هاى پارچه، پراكنده نوشته شده بود گرد آورد و يك جا تأليف كرد. پس از آن كه همۀ قرآن را گرد آورد و نوشتن آن را طبق تنزيل و تأويل و ناسخ و منسوخش به دست خود آغاز كرد، ابوبكر نزد حضرتش شخصی را فرستاد تا كه بيرون آيد و بيعت كند. امیرالؤمنین عليه السّلام به وى پيام فرستاد كه: من سرگرم نوشتن قرآن هستم و با خود پيمان بستم كه جز براى انجام نماز، ردائى بر خود نگيرم تا كه قرآن را يك جا گرد آورم و تأليف نمايم. مدتى از او دست برداشتند. حضرتش قرآن را در يك جا گرد آورد و تمامش نمود، سپس نزد مردم كه با ابو بكر در مسجد پيامبر صلی الله علیه و آله گرد آمده بودند رفتند و با صداى بلند فرمود: اى مردم! از لحظۀ درگذشت رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و اله و سلم تا كنون مشغول بودم؛ ابتدا به غسل و كفن و دفن حضرتش پرداختم و سپس به قرآن رو كردم تا كه همه‌اش را يك جا گرد آوردم، آيه‌اى نيست كه خداوند بر پيامبر صلّى اللّٰه عليه و اله و سلم نازل كرده باشد مگر اينكه گرد آوردمش و آيه‌اى نبوده مگر كه جمعش كرده‌ام و آيه‌اى نيست كه پيامبر صلّى اللّٰه عليه و اله و سلم بر من نخوانده باشد و تأويلش را به من نياموخته باشد. سپس به آنان فرمود: تا كه در فرداى قيامت نگوئيد: همانا كه ما از قرآن غافل بوديم. آنگاه به آنان فرمود: تا كه در روز قيامت نگوئيد شما را به يارى خويش نخواندم و حقم را به ياد شما نياوردم و شما را به كتاب خدا از آغاز تا انجامش دعوت نكردم. عمر گفت: هر آنچه از قرآن در دست داريم ما را بى‌نياز مى‌كند از آنچه ما را به آن مى‌خوانى! سپس حضرت به خانه‌اش رفت.

بیعت گرفتن به زور از امیرالمومنین و آتش زدن خانه و شهادت حضرت صدیقه شهیده فاطمة الزهرا و محسن علیهم السلام :

عمر به ابو بكر گفت: دنبال على بفرست تا بيعت كند كه تا او بيعت نكند ما را اعتبارى نيست و اگر بيعت كرد امانش دهيم. ابو بكر دنبال على فرستاد كه: خليفۀ رسول خداى را پاسخ گوى! فرستاده نزد على آمد و پيام ابو بكر را رساند. على به فرستاده گفت: سبحان اللّٰه! چه زود بر رسول خدا دروغ بستيد! ابو بكر و اطرافيانش مى‌دانند كه خدا و رسولش كسى را جز من به جانشينى برنگزيدند. فرستادۀ ابو بكر رفت و آنچه را حضرت به وى گفته بود به او گفت. ابو بكر گفت: برو و به او بگو: اميرالمؤمنين ابو بكر را پاسخ گوى! فرستاده نزد حضرتش آمد و پيام ابوبكر را بگفت. اميرالمؤمنين به او فرمود: سبحان اللّٰه! به خدا سوگند هنوز زمانى نگذشته كه فراموش كند! به خدا سوگند او مى‌داند كه اين اسم شايستۀ كسى نيست جز من، او هفتمين نفر از هفت نفرى بود كه رسول خدا آنان را فرمان داد تا بر من به عنوان امير مؤمنان سلام كنند، او و يارش عمر از ميان آن هفت نفر پرسيدند: آيا اين حقى است از سوى خدا و رسولش كه او امير مؤمنان و سرور مسلمانان و پرچمدار شرافتمندان روشن جبين است كه خداوند در قيامت او را بر صراط‍‌ نشاند تا دوستان خدا را به بهشت فرستد و دشمنانش را به دوزخ اندازد. فرستاده رفت و آنچه را شنيده بود به ابو بكر گفت. راوى گويد: آن روز از حضرت دست برداشتند. چون شب فرا رسيد، اميرالمؤمنين عليه السّلام فاطمه عليها السّلام را بر چهارپائى سوار كرد و دست دو پسرش حسن و حسين عليهما السّلام را گرفت و  به خانۀ يكايك اصحاب رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و اله و سلم درآمد و آنان را در مورد حق خويش به خدا  سوگند داد و به يارى خويش فراخواند. هيچ كس از آنان جز ما چهار نفر، پاسخش نداد. ما چهار نفر سرها مان را تراشيديم و يارى خويش را نثارش كرديم. زبير در يارى آن حضرت از همۀ ما جدّى‌ تر بود.چون اميرالمؤمنين عليه السّلام ديد كه مردم او را رها كردند و از ياريش دست برداشتند و در پيروى و همراهى ابو بكر و بزرگداشت او يك صدا شدند، در خانه‌اش نشست. عمر به ابوبكر گفت: چه چيز تو را باز مى‌دارد كه دنبالش فرستى تا بيايد و بيعت كند، هيچ كس نمانده كه بيعت نكرده باشد به جز او و آن چهار نفر. ابو بكر دل نرم‌تر و مهربان‌تر و زيرك‌تر و عميق‌تر از عمر بود و عمر خشن‌تر و سخت‌گيرتر و جفاكارتر بود ابو بكر گفت: چه كسى را دنبالش فرستيم‌؟ عمر گفت: قنفذ را دنبالش مى‌فرستيم، او مردى خشن و سخت‌گير و درشت‌خو است، از آزادشدگان مكه (الطلقاء) است، از افراد قبيلۀ بنو عدى بن كعب مى‌باشد. عمر او را به سوى اميرالمؤمنين عليه السّلام فرستاد و با وى يارانى همراه كرد. قنفذ رفت و از اميرالمؤمنين عليه السّلام اجازه ورود خواست. امیرالمؤمنین به آنان اجازه نداد. ياران قنفذ نزد ابو بكر و عمر كه در مسجد نشسته و مردم پيرامونشان بودند، برگشتند و گفتند: به ما اجازه ورود نداد.عمر گفت: برويد؛ اگر اجازه داد كه خوب و گر نه بدون اجازه بر او وارد شويد. رفتند و اجازۀ ورود خواستند. فاطمه عليها السّلام گفت: شما را بر حذر مى‌دارم از اينكه بدون اجازه وارد خانه‌ام شويد. قنفذ ملعون بماند و ياران او رفتند و گفتند كه: فاطمه چنين و چنان گفت و ما را بر حذر داشت كه بدون اجازه وارد خانه‌اش شويم. عمر خشمگين شد و گفت: ما را به زنان چه كار؟ سپس به مردمى كه پيرامونش بودند دستور داد تا هيزم بردارند، عمر نيز با آنان هيزم برداشت. هيزم را پيرامون خانۀ على و فاطمه و فرزندانشان نهادند. سپس عمر فرياد زد تا اميرالمؤمنين عليه السّلام و فاطمه عليها السّلام بشنوند: به خدا سوگند اى على! بايد كه بيرون شوى و با خليفۀ رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و اله و سلم بيعت كنى و گر نه خانه‌ات را به آتش مى‌كشم. فاطمه عليها السّلام گفت: اى عمر! ما را به تو چه كار؟ عمر گفت: در را باز كن و گر نه خانه‌تان را بر سرتان مى‌سوزانيم. فاطمه علیهاالسلام فرمود : اى عمر! از خدا نمى‌ترسى كه مى‌خواهى به زور به خانه‌ام وارد شوی ‌؟ عمر دست برنداشت و آتش خواست و درِ خانه را آتش زد، سپس آن را به زور گشود و وارد شد. فاطمه جلويش را گرفت و فرياد زد: اى پدر! اى رسول خدا كجائى! عمر شمشير را كه در پوش بود بلند كرد و بر پهلوى فاطمه كوبيد. فاطمه فرياد زد: اى پدر كجائى‌؟ عمر تازيانه را بلند كرد و بر بازوى فاطمه نواخت. فاطمه فرياد زد: اى رسول خدا! چه بد رفتارى كردند ابوبكر و عمر پس از تو. اميرالمؤمنين از جا پريد، يقۀ عمر را گرفت و او را از جا كند و بر زمين كوبيد، گردنش را گرفت و با بينى بر زمين زد مى‌خواست او را بكشد كه به ياد فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله و وصيت آن حضرت افتاد. پس اميرالمؤمنين گفت: به خدائى كه محمد را به نبوت گرامى داشت، اى پسر صهاك! اگر عهد و پيمان خدا و رسولش نبود، هر آينه مى‌دانستى كه نبايد به خانه‌ام وارد شوى. عمر اشخاصی فرستاد و كمك خواست، مردم يورش آوردند و به خانه درآمدند، اميرالمؤمنين به سوى شمشيرش شتافت. قنفذ نزد ابو بكر برگشت، او مى‌ترسيد كه اميرالمؤمنين با شمشيرش به سوى او رود چرا كه سفتى و سختى على را مى‌دانست.ابو بكر به قنفذ گفت: برگرد، اگر بيرون آمد كه خوب و گر نه به خانه‌اش يورش بريد، اگر پايدارى كرد، خانه‌شان را بر سرشان به آتش كشيد. قنفذ ملعون رفت و با يارانش بدون اجازه به خانه يورش برد، مهاجمان كه بسيار بودند بر اميرالمؤمنين غالب آمدند. برخى‌شان شمشير برگرفتند و بر او دست يافتند و او را در بر گرفتند و بر گردنش ريسمان انداختند.

 هنگامى كه فاطمه عليها السّلام ميان همسرش و قنفذ حائل شد، او كه خداى او را لعنت كند، با تازيانه فاطمه را زد، عمر به او پيام داده بود كه: اگر فاطمه ميان تو و على قرار گرفت او را بزن. آن ملعون فاطمه عليها السّلام را پشت لنگه در چوبى خانه راند و در را بر روى آن حضرت فشرد كه دنده‌اى از پهلوى حضرتش شكست و كودكى كه در شكم داشت سقط‍‌ شد.

پس از آن حادثه حضرت هماره در بستر قرار داشت تا كه شهيد شد. و بر بازوى آن حضرت كبودى تازيانه قنفذ مشهود بود، خدا قنفذ و كسى كه وى را بر اين كار واداشت لعنت كند. سپس اميرالمؤمنين را به زشتى و سختى كشان كشان نزد ابو بكر بردند. عمر با شمشير بالاى سر على ايستاده بود و خالد بن وليد، ابو عبيدۀ جرّاح، سالم غلام ابو حذيفه، معاذ بن جبل، مغيرة بن شعبه، اسيد بن حصين، بشير بن سعد و ديگر مردم در حالى كه سلاح بر آنان بود، پيرامون ابو بكر نشسته بودند. راوى گويد به سلمان گفتم: آيا واقعا بدون اجازه بر فاطمه وارد شدند؟ گفت: به خدا سوگند! آرى! حضرتش نقاب بر چهره نداشت، فرياد زد و با صداى بلند هم فرياد مى‌زد: اى واى پدر! اى واى رسول خدا، اى پدر ، ابو بكر و عمر پس از تو چه بد رفتار كردند در حالى كه هنوز چشمانت در گور باز است. ديدم كه ابو بكر و اطرافيانش مى‌گريستند و زار مى‌زدند. همه‌شان گريان بودند جز عمر و خالد بن وليد و مغيرة بن شعبه. عمر گفت: ما زنان و حرفشان را به هيچ مى‌گيريم.

غصب خلافت

راوى گويد: اميرالمؤمنين را نزد ابو بكر بردند در حالى كه آن حضرت مى‌فرمود: … به خدا سوگند خودم را در جهاد با شما سرزنش نمى‌كنم، اگر تنها چهل ياور مى‌يافتم گروه‌تان را پراكنده مى‌ساختم، ولى خداى لعنت كند اقوامى را كه با من بيعت كردند و سپس مرا رها نمودند.چون چشم ابو بكر به اميرالمؤمنين افتاد فرياد زد: رهايش كنيد. اميرالمؤمنين عليه السّلام فرمود : اى ابو بكر! چه زود بر رسول خدا شوريديد، به چه حقى و به چه حقى و به چه مقام و مسئوليتى مردم را به بيعت با خويش فراخواندى‌؟ آيا همين تو نبودى كه اندكى پيش به دستور خدا و رسولش با من بيعت كردى‌؟  عمر آن حضرت را بر زمين كشيد و گفت: بيعت كن و اين سخنان بيهوده را رها كن. اميرالمؤمنين عليه السّلام به او گفت: اگر بيعت نكنم چه مى‌كنيد؟ گفتند: به خوارى و پستى تو را مى‌كشيم. اميرالمؤمنين عليه السّلام فرمودند : در اين صورت بندۀ خدا و برادر رسول خدا را مى‌كشيد. ابو بكر گفت: بندۀ خدا، آرى اما برادرى رسول خدا را نمى‌پذيريم! اميرالمؤمنين عليه السّلام فرمودند : آيا انكار مى‌كنيد كه رسول خدا ميان خود و من پيمان برادرى بست‌؟ گفت: آرى. حضرت اين جمله را سه بار تكرار فرمود. سپس اميرالمؤمنين عليه السّلام رو به مردم كرد و فرمود: اى مسلمانان، مهاجران و انصار! شما را به خدا سوگند مى‌دهم: آيا شنيديد كه رسول خدا روز غدير چنين و چنان مى‌فرمود و در غزوۀ تبوك چنين و چنان گفت‌؟ حضرت چيزى از سخنان رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و اله و سلم كه خطاب به مسلمانان فرموده بود، فروگذار نكرد و همه را به يادشان آورد، گفتند: آرى شنيديم. ابوبكر ترسيد كه مردم به يارى حضرتش برخيزند و او را از خلافت باز دارند، پيشدستى كرد و خطاب به اميرالمؤمنين گفت: آنچه را گفتى حق است،آنها را به گوش خويش شنيده‌ايم و مى‌دانيم و قلب هامان از آنها آكنده است، ولى از رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و اله و سلم شنيدم كه پس از اين سخنان فرمود: ما خاندانى هستيم كه خداوند ما را برگزيد و گرامى‌مان داشت و براى ما آخرت را بر دنيا برگزيد و همانا كه خداوند در ما خاندان، نبوت و خلافت را جمع نكرده است. اميرالمؤمنين فرمود: آيا جز تو، يكى از اصحاب رسول خدا اين سخن را شنيده است‌؟ عمر گفت: خليفۀ رسول خدا راست مى‌گويد، من نيز از رسول خدا آن گونه كه ابو بكر گفت، شنيده‌ام. ابو عبيده و سالم غلام ابو حذيفه و معاذ بن جبل گفتند: راست مى‌گويد؛ ما نيز آن سخن را از رسول خدا شنيده‌ايم. على به آنان گفت: به راستى كه به آن پيمان نامۀ لعنتى كه در كنار كعبه منعقد ساختيد وفا كرديد كه در آن نوشته بود اگر خدا محمد(صلی الله علیه و آله) را كشت يا كه مُرد، امر خلافت را از ما اهل بيت به زور بگيريد. ابوبكر گفت: آن را از كجا دانستى‌؟! ما كه تو را بر آن آگاه نساخته بوديم‌؟ اميرالمؤمنين فرمودند : تو اى زبير و تو اى سلمان و تو اى ابوذر و تو اى مقداد، شما را به خدا و اسلام سوگند مى‌دهم؛ آيا شنيديد كه رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و اله و سلم اين جريان را فرمود و شما گوش مى‌كرديد كه: فلانى و فلانى، و اين پنج نفر را نام برد، در ميان خويش نامه‌اى نوشته در آن عهد و پيمان بسته‌اند كه اگر كشته شدم يا مردم، چنين كنند؟ گفتند: آرى! شنيديم كه رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و اله و سلم اين جريان را به تو گفت كه آنان پيمان بسته‌اند بر آنچه كرده‌اند و «در ميان خويش نامه‌اى نوشته‌اند كه اگر مردم يا كشته شدم بر تو بشورند و امر خلافت را از تو اى على به زور بگيرند»، و تو گفتى:«اى رسول خدا پدر و مادرم فدايت، هر گاه چنين كردند دستور مى‌دهى چه كنم‌؟» رسول خدا به تو فرمود:«اگر ياورانى يافتى با آنان جهاد كن و ستيزه نما و اگر نيافتى بيعت كن و خون خويش حفظ‍‌ نما.» اميرالمؤمنين فرمودند : به خدا سوگند! اگر آن چهل نفر مردى كه با من بيعت كردند، وفا مى‌نمودند هر آينه در راه خدا با شما به جهاد مى‌پرداختم. ولى به خدا سوگند احدى از نسل شما دو تا تا قيامت به خلافت دست نيابد. و اما در رابطه با آنچه بر رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و اله و سلم دروغ مى‌بنديد، مصداق اين فرمودۀ خداوند است كه:«يا كه حسد مى‌ورزند مردمى را كه خداوند از فضل خويش به آنان داده است، حقا كه آل ابراهيم را كتاب و حكمت بخشيديم و آنان را پادشاهى بزرگ داديم» كتاب، نبوّت است و حكمت، سنّت و پادشاهى خلافت و ما آل ابراهيم هستيم.

مقداد برخاست و گفت: اى اميرالمؤمنين ! به چه فرمانم مى‌دهى‌؟ به خدا سوگند اگر دستور دهى شمشير مى‌زنم و اگر بفرمائى دست نگه مى‌دارم. اميرالمؤمنين عليه السّلام فرمودند: اى مقداد! دست نگهدار و پيمان رسول به ياد آور و آنچه تو را به آن وصيت فرموده است. سلمان گويد: برخاستم و گفتم: به آن كه جانم به دست او است سوگند؛ اگر بدانم كه مى‌توانم ستمى را برطرف كنم و دين خدا را نيرومند گردانم. شمشيرم را بر گردنم مى‌آويختم و گام به گام پيش مى‌رفتم و مى‌جنگيدم. آيا بر برادر رسول خدا و وصى و جانشين او در ميان امتش و پدر نواده‌گانش مى‌شوريد؟ بشارتتان باد به بلاى بزرگ و نوميد گرديد از ناز و نعمت. ابوذر برخاست و گفت: اى امت سرگردان كه پس از پيامبرش به خاطر نافرمانى رها شده است؛ همانا كه خداوند مى‌فرمايد:«خداوند آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برگزيد و برخى از فرزندانشان را بر برخى ديگر برترى داد، خداوند شنوا و آگاه است» ؛آل محمّد نواده‌گان نوح و آل ابراهيم از نسل ابراهيم و گزيده و سلالۀ اسماعيل و عترت محمد پيامبر اسلام، خاندان نبوت و جايگاه رسالت و محل آمد و شد فرشتگان هستند، آنان چون آسمان برافراشته و كوه هاى استوار و كعبۀ پوشيده و چشمه‌سار زلال و ستارگان درخشان راهنما كه نورشان روشنى بخش است و درخت با بركت كه روغنش شفا بخش است مى‌باشند، محمد صلّى اللّٰه عليه و اله و سلم پايان بخش پيامبران و سرور فرزندان آدم است، و اميرالمؤمنين على عليه السّلام وصىّ‌ اوصيا و پيشواى پرهيزكاران و راهبر روشن جبينان است؛ او صديق اكبر و فاروق اعظم و وصى محمد و وارث دانش او است و سزاوارتر از مؤمنان به خودشان مى‌باشد، به فرمودۀ خداى كه:«پيامبر سزاوارتر از مؤمنان به خودشان است و همسرانش مادران مؤمنان هستند و صاحبان ارحام در كتاب خداوند برخى‌شان بر برخى ديگر برترى دارند» ،پس هر كس را كه خدا جلو انداخته جلو اندازيد و هر كس را كه خدا عقب انداخته عقب اندازيد و ولايت و وراثت را بر كسى كه خدا قرار داده قرار دهيد. عمر برخاست و به ابو بكر كه بالاى منبر نشسته بود، گفت: تو بالاى منبر نشسته‌اى و اين كه پائين نشسته سر جنگ دارد و دست بر نمى‌دارد، يا كه با تو بيعت كند يا كه دستور بده گردنش را بزنيم. حسن و حسين (علیهماالسلام) ايستاده بودند، وقتى گفتۀ عمر را شنيدند، گريستند. اميرالمؤمنين آن دو را به سينه چسباند و گفت: گريه نكنيد، به خدا سوگند نمى‌توانند پدرتان را بكشند. *ام ايمن دايۀ رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و اله و سلم رو كرد و گفت: اى ابو بكر! چه زود حسد و نفاق خويش را نمايانديد! عمر دستور داد او را از مسجد بيرون كنند و گفت: ما را به زنان چه كار. بريدۀ اسلمى برخاست و گفت: اى عمر! آيا بر برادر رسول خدا و پدر نواده‌گانش مى‌شورى‌؟ همين تو كه در ميان قريش مى‌شناسيمت‌؟! آيا شما دو نفر نبوديد كه رسول خدا به شما گفت: برويد نزد على و بر او به عنوان امير مؤمنان سلام كنيد؟ و شما دو تا گفتيد: آيا دستور خدا و دستور رسول خدا است‌؟ فرمود: آرى. ابوبكر گفت: چنين بود، ولى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پس از آن فرمود: نبوت و خلافت در اهل بيت من جمع نمى‌شود. بريدۀ اسلمى گفت: به خدا سوگند رسول خدا اين سخن را نگفت، به خدا سوگند در ديارى كه تو در آن امير باشى ساكن نشوم . عمر دستور داد او را بزنند و برانند. *سپس عمر گفت: اى پسر ابو طالب برخيز و بيعت كن. اميرالمؤمنين عليه السّلام فرمودند : اگر نكنم‌؟! عمر گفت: در اين صورت به خدا سوگند گردنت را مى‌زنيم. حضرت سه مرتبه بر آنان حجت تمام كرد، آنگاه بدون اينكه كف بگشايد، مشتش را دراز كرد، ابو بكر بر مشت حضرت دست نهاد و به همين راضى شد. *اميرالمؤمنين عليه السّلام پيش از آنكه بيعت كند و ريسمان بر گردنش بود، اين آيۀ شريفه را خواند: يا اِبْنَ‌ أُمَّ‌ إِنَّ‌ اَلْقَوْمَ‌ اِسْتَضْعَفُونِي وَ كٰادُوا يَقْتُلُونَنِي *به زبير گفته شد: بيعت كن، سرپيچيد. عمر، خالد بن وليد و مغيرة بن شعبه با گروهى از مردم بر او شوريدند، شمشيرش را از دستش گرفتند و او را بر زمين زدند و به پشت خواباندند و سوارش شدند. زبير در حالى كه عمر روى سينه‌اش نشسته بود، گفت: اى پسر صهاك! به خدا سوگند اگر شمشيرم در دستم بود بر من دست نمى‌يافتى. *سلمان گفت: سپس مرا گرفتند و گردنم را مانند كالائى به اين سو و آن سو كشيدند و رهايش كردند، بعد دستم را گرفتند و پيچاندند، به زور بيعت كردم. سپس ابو ذر و مقداد به زور بيعت كردند. به جز اميرالمؤمنين عليه السّلام و ما چهار نفر، هيچ يك از امت از روى زور بيعت نكرد. از ما چهار نفر، زبير در حرف تندتر بود. هنگامى كه زبير به زور بيعت كرد گفت: اى پسر صُهاك! به خدا سوگند اگر اين طاغيانى كه ياريت كردند نبودند و شمشيرم با من بود با شناختى كه از پستى و ترسوئى تو دارم نمى‌توانستى بر من دست يابى، ولى طاغيان را دور و برت ديدى و آنان به تو جرات و قوّت قلب دادند. عمر خشمگين شد و گفت: اسم صهاك را بر زبان مى‌آورى‌؟ زبير گفت: مگر صُهاك كى بود، چرا اسمش را نبرم‌؟ صهاك زنى زناكار بود، آيا اين را انكار مى‌كنى‌؟ جدّم عبد المطلب كنيزى حبشى داشت كه جدّ تو نفيل با او زنا كرد و پدرت خطاب را زائيد و عبد المطلب صهاك را پس از اينكه جدّ تو با او زنا كرد، به وى بخشيد، بنا بر اين خطاب برده جدّم و زنازاده بود. ابو بكر ميان‌شان اصلاح كرد و از يك ديگر دست برداشتند.سليم بن قيس گفت: به سلمان گفتم: اى سلمان! آيا با ابوبكر بيعت كردى و چيزى نگفتى‌؟ سلمان گفت: پس از اينكه بيعت كردم گفتم: روزگارتان تباه باد، آيا مى‌دانيد با خود چه كرديد؟ كرديد و خطا كرديد؛ به سنّت جاهلى عمل كرديد كه نتيجه‌اش پراكندگى و اختلاف است و در سنت پيامبرتان خطا كرديد تا آنجا كه آن را از معدن و اهل آن بيرون رانديد. عمر گفت: اى سلمان! حال كه يارت على بيعت كرد و تو نيز بيعت كردى هر چه مى‌خواهى بگو و هر چه مى‌خواهى بكن و يارت على نيز هر چه مى‌خواهد بگويد. سلمان گفت: گفتم: شنيدم كه رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و اله و سلم فرمود: همانا كه بر تو اى عمر و رفيقت كه با او بيعت كردى گناه همۀ امت من است تا روز قيامت و عذاب همۀ امت من بر شما دو تا. عمر گفت: هر چه مى‌خواهى بگو، مگر نه اين است كه بيعت كردى و خدا چشمت را به خلافت يارت على روشن نكرد. گفتم: خدا را گواه مى‌گيرم كه در برخى كتب آسمانى خواندم تو با اسم و نسبت و مشخصاتت، درى از درهاى دوزخ هستى. عمر گفت: هر چه مى‌خواهى بگو، مگر نه اين است كه خداوند دوزخ را از اهل اين خاندان كه تو آنان را به جاى خدا، ارباب خويش گرفته‌اى دور ساخته است!! به او گفتم: خدا را گواه مى‌گيرم كه شنيدم رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و اله و سلم مى‌فرمود، و من از آن حضرت در بارۀ اين آيه پرسيده بودم: «فَيَوْمَئِذٍ لاٰ يُعَذِّبُ‌ عَذٰابَهُ‌ أَحَدٌ `وَ لاٰ يُوثِقُ‌ وَثٰاقَهُ‌ أَحَدٌ» ،مرا خبر داد كه آن كس تو هستى. عمر گفت: آهاى برده! آهاى عجم بد لهجه! خاموش شو، خداى خاموشت كناد. اميرالمؤمنين فرمودند : سلمان تو را سوگند مى‌دهم كه خاموش شوى. سلمان گفت: به خدا سوگند اگر اميرالمؤمنين مرا به سكوت فرمان نمى‌داد، او را به هر آنچه در باره‌اش نازل شده با خبر مى‌ساختم و هر چه را از رسول خدا در بارۀ او و رفيقش شنيده‌ام به او مى‌گفتم. وقتى عمر مرا ديد كه ساكت شده‌ام به من گفت: خوب مطيع و تسليم او هستى! چون ابوذر و مقداد بيعت كردند و چيزى نگفتند، عمر گفت: اى سلمان! آن گونه كه دو رفيقت بيعت كردند و حرفى نزدند، نمى‌خواهى دست نگهدارى و حرفى نزنى‌؟ به خدا سوگند تو بيشتر از آن دو، اهل اين خاندان را دوست ندارى و گرامى نمى‌دارى و ديدى كه آن دو بيعت كردند و حرفى نزدند. ابو ذر گفت: اى عمر! آيا ما را به خاطر دوستى آل محمد و بزرگداشت آنان سرزنش مى‌كنى‌؟ خداى لعنت كند كسانى را كه با آنان دشمنى مى‌ورزند و بر آنان افترا مى‌بندند و در حق‌شان ستم مى‌كنند و عوام الناس را بر آنان مى‌شورانند و اين امت را به جاهليت‌شان مى‌برند.عمر گفت: آمين؛ خداى لعنت كند كسانى را كه در حق‌شان ستم مى‌كنند. نه به خدا آنان را در امر خلافت حقى نيست، آنان و مردم در اين امر يكسان هستند! ابو ذر گفت: پس چرا با انصار به خاطر حق و حجت‌شان در امر خلافت به نزاع پرداختيد؟ على عليه السّلام به عمر گفت: اى پسر صهاك! براى ما در امر خلافت حقى نيست و خلافت از آن تو و پسر زن مگس خوار است‌؟! عمر گرفت: اى ابا الحسن! حال كه بيعت كردى دست بردار ؛ زيرا عوام به خلافت رفيقم راضى هستند و به خلافت تو راضى نيستند، من چه گناهى دارم‌؟ اميرالمؤمنين على فرمودند : ولى خدا و رسولش فقط‍‌ به خلافت من راضى هستند، تو و رفيقت و كسانى كه شما دو تا را پيروى و همراهى كردند به خشم خدا و عذاب و خوارى او بشارت باد، واى بر تو اى پسر خطاب كه اگر مى‌ديدى چه جنايتى بر خويش روا داشته‌اى و اگر مى‌دانستى از چه بيرون گشته‌اى و به چه چيز در آمده‌اى و چگونه بر خويش و رفيقت جنايت روا داشته‌اى! ابو بكر گفت: اى عمر! حال كه با ما بيعت كرده و از شرّ و شورش و يورشش ايمن گشته‌ايم رهايش كن هر چه مى‌خواهد بگويد.

تابوتی در اعماق جهنم :

اميرالمؤمنين عليه السّلام فرمودند : من فقط‍‌ يك كلام مى‌گويم و بس؛ شما چهار نفر؛ ابوذر، سلمان، زبير و مقداد را گواه مى‌گيرم كه شنيدم رسول خدا فرمود:«همانا تابوتى از آتش است كه در آن دوازده نفر جاى دارند؛ شش نفر از اوّلين و شش نفر از آخرين، و در چاهى در اعماق ناپيداى دوزخ تابوتى سر بسته است و بر سر آن چاه صخره‌اى است، خداوند هر گاه بخواهد آتش دوزخ را روشن كند، آن صخره را از سر آن چاه برمى‌دارد و دوزخ از تابش و حرارت آن چاه داغ مى‌گردد.» على عليه السّلام گفت: و شما چهار نفر شاهد بوديد كه از رسول خدا از اولين پرسيدم، فرمود: شش نفر اولين عبارتند از قابيل كه برادرش هابيل را كشت، و سردسته فرعونها و كسى كه با ابراهيم در بارۀ پروردگارش محاجّه كردو دو نفر از بنى اسرائيل كه كتاب‌شان را تحريف و سنتشان را تغيير دادند؛ يكى‌شان مردم را يهودى كرد و ديگرى مردم را نصرانى نمود و شيطان نفر ششم است. و شش نفر آخرين عبارتند از دجّال و اين پنج نفر؛ ياران عهد نامه، و جبت و طاغوت‌شان همان چيزى است كه بر آن در دشمنى با تو اى برادر، عهد و پيمان بستند كه پس از من بر تو بشورند؛ اين و اين، كه نام آنان را گفت و تعدادشان را براى ما بر شمرد. سلمان گفت: گفتيم: راست مى‌گويى، گواهى مى‌دهيم كه ما اين مطلب را از رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و اله و سلّم شنيديم. عثمان گفت: اى ابو الحسن! آيا در بارۀ من سخنى از رسول خدا نزد تو و يارانت هست‌؟ اميرالمؤمنين عليه السّلام فرمودند : آرى! شنيدم كه رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و اله و سلّم دو بار تو را نفرين كرد و پس از اينكه تو را لعن كرد براى تو آمرزش نخواست. عثمان خشمگين شد و گفت: مرا با تو كارى نيست، اما تو در دورۀ رسول خدا و پس از او مرا به حال خود نمى‌گذارى. اميرالمؤمنين فرمودند : آرى! خدا پوزه‌ات را به خاك ماليد. عثمان گفت: به خدا سوگند از رسول خدا شنيدم كه مى‌گفت: زبير مرتد از اسلام كشته شود. سلمان گفت: اميرالمؤمنين عليه السّلام خصوصى به من فرمود؛ عثمان راست گفت، و آن اينكه زبير پس از قتل عثمان با من بيعت كند و سپس بيعت مرا بشكند و مرتد كشته شود. سلمان گفت: اميرالمؤمنين عليه السّلام فرمودند : همۀ مردم پس از رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و اله و سلّم مرتد شدند به جز چهار نفر. همانا كه مردم پس از رسول خدا همانند هارون و پيروانش و مانند گوساله و گوساله پرستان گرديدند؛ على مانند هارون، عقيق (ابوبکر) مانند گوساله و عمر مانند سامرى. شنيدم كه رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و اله و سلّم مى‌فرمودند :«در قيامت گروهى از اصحابم با مقام و منزلتى كه از من كسب كرده‌اند مى‌آيند تا از صراط‍‌ بگذرند، وقتى ببينم ‌شان و مرا ببينند بشناسم‌شان  و بشناسنم، در برابرم آشفته و پريشان شوند و من بگويم: پروردگارا! آیا اينان اصحاب من هستند. گفته مى‌شود:  اينان پس از جدائى از تو به جاهليت خويش برگشتند و من مى‌گويم دور باشيد، از من دور شويد». شنيدم كه رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و اله و سلّم مى‌فرمود:«امتم سنت بنى اسرائيل را پيشه كنند و در آن گام بردارند و پا جاى پاى آنان گذارند، مانند آنان رفتار نمايند به گونه‌اى كه اگر آنان به سوراخى خزيدند اينان نيز با آنان در آن سوراخ خزند. همانا كه تورات و قرآن را يك فرشته در يك ورق و با يك قلم نگاشته است، سنن و امثال امتها يكسان جريان يابند».


دانلود مستقیم   PDF کتاب شریف سلیم

دانلود مستقیم فایل  زیپ PDF کتاب شریف سلیم

۰ ۰ رای ها
امتیازدهی به مقاله

لوح اعتقاد ، تاریخ معصومین علیهم السلام  در سال 1428 هجری قمری در دفتر حفظ و نشر آثار آل محمد علیهم السلام  توسط محققین این مؤسسه تحقیق و طراحی شد و از منابع معتبر شیعه بهره گرفته و کاملاً مستند است .
آیات مهمی در اثبات ولایت و امامت آل محمد علیهم صلوات الله در چهار طرف این لوح قرار گرفته که هم بحث علمی دارد و هم حِرز است .

با نشر مطلب از طرُق بالا ، در ثواب نشر ، شریک باشید

لطفاً با ثبت نظر و دیدگاه خود، ما را در ثبت عقاید صحیح یاری کنید و اشتباه ما را بنویسید

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بیشترین رأی
تازه‌ترین قدیمی‌ترین
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

زیارت اربعین

شیخ طوسی اعلی الله درجة  در کتاب «تهذیب» و «مصباح» از امام حسن عسکری علیه‌السلام روایت کرده: نشانه‌های مؤمن «پنج» چیز است: «پنجاه‌ویک» رکعت نماز خواندن که مراد «هفده» رکعت واجب و «سی‌وچهار» رکعت نافله [مستحب] در هر شب و روز است و زیارت اربعین و انگشتر به دست راست کردن و پیشانی را در سجده بر خاک نهادن و

ادامه مطلب »